شعر عاشقانه شهریار به ثریا


شعر عاشقانه شهریار به ثریا

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا/ بی‌وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرا

نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی/ سنگدل این زودتر می‌خواستی حالا چرا

عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست/ من که یک امروز مهمان توام فردا چرا

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده‌ایم/ دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا

وه که با این عمرهای کوته بی‌اعتبار/ این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا

شور فرهادم به پرسش سر به زیر افکنده بود/ ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا

ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت/ این‌قدر با بخت خواب آلود من لالا چرا

آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می‌کند/ در شگفتم من نمی‌پاشد ز هم دنیا چرا

در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین/ خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا

شهریارا بی‌حبیب خود نمی‌کردی سفر/ این سفر راه قیامت می‌روی تنها چرا

لحظه دیدار شهریار با ثریا در بیمارستان - شعر دلتنگی شهریار - شعر شهریار برای همسرش - شعر عاشقانه شهریار به ثریا صوتی

شعر روز ۱۳ بدر شهریار : سیزده بدر در شعر استاد شهریار

برترین و غمگین ترین اشعار در مورد دلتنگی از شهریار

شعر جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را از استاد شهریار

برگزیده برترین شعر کوتاه عاشقانه و احساسی شهریار